اگر تجربههای شخصی، آموختههای علمی و شنيدههای درمانی در باره دو مقوله «کار» و «زندگی» در کنار هم بنشيند، آميزهای فراهم میآيد که نتيجهاش کتابی خواندنی با نام «کار همچون زندگی» است.
تامسمور نويسنده اين کتاب که خود همه اينها را دارد، يافتههای علمی و تجربیاش را کنار هم چيده و آنها را به سان نسخهای راهگشا در اختیار انسانهايی نهاده که در تکاپوی زيستن و کوشيدن، به سرگردانی افتادهاند.
اجتماع، کنار هم قرار گرفتن مردم نیست، بلکه گونهای از عشق است که در نتيجه خدمت کردن و برپايی آيین جمعی احساس میکنید. از آن لذت میبرید، و به آن تحقق میبخشيد.
نفس و روح دو امر پويا هستند که در مسيرهای متفاوتی حرکت میکنند: روح برای پذیرش الهام به گذشته رجوع میکند، اما نفس پيوسته رو به سوی آينده دارد. روح از خاطرهها و تعلقات قدیمی تغذیه میکند ولی نفس میخواهد به سوی آينده حرکت کند.
وقتی دوست يا دوستان خوب دارید، دیگر بهتنهایی در پی «کار همچون زندگی» نرويد. آنها دنبالهرو شما هستند و شما دنباله آنها. آنها شما را پيگيری، پشتيبانی، همراهی، و گاهی به سوی سرنوشتتان راهنمایی میکنند.
هنگامی که جوان بودم، گاهی انتقادهای شدیدی از من میکردند که چرا علائق متعددی را دنبال میکنم و چرا حرفههایی را آغاز و سپس رها میکنم، اما وقتی نویسنده شدم، مصاحبهگرها به همان زندگی نگاه میکردند و میگفتند: «چقدر جالب! در باره آن حرف بزن و بگو چگونه اين کار را کردی؟»
دوستی دارم که دکتری ادبیات دارد. او زندگیاش را تا کنون به بزرگ کردن فرزندان، آوازخوانی در گروه همسرایان کلیسا، پدید آوردن يک کسب و کار صنعتی کوچک، و نویسندگی گذرانده است. این چهار فعالیت، افزون بر زناشویی و خدمت کردن به جماعت خود، پر طاووس او و چهار بخش از ندای درون وی برای کار را تشکيل میدهند.
مثال او ارزشمند بودن رسالت چندگانه آدمی را نشان میدهد و همين طور تنشهایی که چنین نداهای درونی در بر دارند. دوستانش چشمبهراهند تا ببینند که روزی نویسندگی حرفه غالب و تمامعيار او خواهد شد يا نه. هم اکنون اين دوستان از اينکه او چنین هوشمندانه و کارساز به طاووس خود میپردازند تحسينش میکنند.