خليل ملکی پيشاپيش دسته سينه‌زن‌ها

 

قلعه فلک‌الافلاک يا دوازده‌برجی يا دژ/قلعه شاپور خواست يا ساير خواست يا قلعه/ دژ سپه سازه‌ای با مصالح سنگ و آجر و خشت و ملات گچ و آهک با ديوارهای محکم و بلند بر فراز تپه‌ای آهکی مشرف به رودخانه‌ای در ميانه شهر خرم‌آباد، که  قرن‌ها  پيش از اسلام ساخته شده گويا در سده سوم ميلادی، 363 سال قبل از هجرت به دستور شاپور اول ساسانی بازسازی گرديده است.

روزگاری خزانه جواهر و ثروت بدر ين حسنويه بوده، زمانی دژ امن نظامی، سده‌ها کاخ اتابکان لُر کوچک، ساليانی مقرّ والی‌ها و حکام لرستان، و در زمان پهلوی به عنوان انبار جنگ‌افزار و بازداشتگاه تبعيدی‌ها و زندانيان به کار رفته و امروزه مجموعه‌ای فرهنگی و هنری و گردشگری است.

پس از کودتای 28 مرداد 1332 حدود پانصد تن از زندانيان با گرايش‌های مختلف، از نوجوان 15 ساله تا پيرمرد 70 ساله در اين قلعه حبس بوده‌اند، از خليل ملکی، تا مهرداد بهار و از ناظرزاده کرمانی تا باغچه‌بان و از عاشورپور تا محمدعلی توفيق و حتی مهدی بازرگان و آيت‌الله ابوالقاسم کاشانی. اين کتاب بازنوشت خاطرات شش تن از آنها است.

خليل ملکی:

با وضعی که ما را می‌بردند من به ياد اسرای شام افتادم. به‌خصوص که در آن روزها ماه محرم بود و در خرم‌آباد نيز بساط روضه‌خوانی برپا بود. شايد افسرانی که در آنجا رفتار ناشايستی می‌کردند بعد از انجام وظيفه اخلاقی به روضه‌خوانی می‌رفتند و از لحاظ اخلاقی به رفتار ناشايست ديگران نفرين می‌فرستادند و گريه می‌کردند.

فلک‌الافلاک هر چه از منظره بيرون بلند و باعظمت و احاطه‌شده از سرسیزی و خرمی است، در داخله‌اش محقر و کوچک و چرک و خشک است.

مدير زندان معجون عجيب و ماهرانه‌ای بود از ادای وظيفه اداری و ادای وظيفه وجدانی که بعضی رفتار و حرکات او حتی توده‌ای‌ها را تحت تأثير قرار می‌داد. هر وقت موقعيت و مناسبتی پيش می‌آمد اخلاق و سجايای انسانی او ظاهر می‌گرديد.

از قرار گفته آنان (گروهبانان و افسران) آيت‌الله کاشانی در حدود 24 ساعت در آنجا متوقف بوده و پس از آن به دستور قوام‌السلطنه، نخست‌وزير وقت، به خارج از ايران تبعيد می‌شود.

ايرج نبوی:

به اين سربازها گفته‌اند: «اينها تمام، قرآن را آتش زده و مخالف مذهب و دين هستند»...ما وقتی به اصل ماجرا پی برديم به‌خوبی به جبران مافات پرداخته ... چون آن روزها ايام سوگواری محرم بود ... منظره‌ای که هيچ از ياد نمی‌رود، سينه زدن خليل ملکی، مهندس قاسمی، محمدعلی توفيق و ناظرزاده کرمانی بود.

توفيق در شوخی کردن ماهر است و هر وقت او صحبت می‌کرد، بچه‌ها می‌گفتند: روزنامه توفيق شفاهی منتشر می‌شود.

يک روز من دقت کردم؛ خليل ملکی جارو می‌کرد، مهندس قاسمی يک طشت گذاشته بود و داشت لباس‌هايش را می‌شست، توفيق هم عينکش را جابه‌جا می‌کرد و دست‌هايش را بالا زده بود، چون مقدار زيادی ظرف غذاخوری بود که بايستی تميز کند.